امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

شازده کوچولو ما

مهمونی!

هفته گذشته یه هفتهء پراز مهمونی بود.   اول هفته رفتیم خونه ی عمهء من . خونشون یه حیاط بزرگ داره پراز پرنده های جورواجور.  که همون اول با همشون دوست شدی.  کُلی هم توی حیاطشون آب بازی کردی. حتی توی قفس مرغها رفتی و بهشون دونه دادی. دوتا کبوتر خیلی خوشگل هم داشتن که کبوترای خجالتی بودن.  وقتی یه غریبه میدیدن پرهای دور گردنشونو میاوردن جلوی صورتشون.  اینطوری..... سمت راستیه باباست و سمت چپیه مامان! خلاصه اونجا کلی بهت خوش گذشت. روز بعدش رفتیم خونه خاله مریم(خاله من) اونجا هم کلی با خاله صبا و روزبه جون بازی کردی. اونقدر به ماهیاشون اَم دادی که طفلکیا داشتن میترکیدن!!!  و ...
15 تير 1391

اولین ها!

اولین دست نوشته ات! که نوشتی "بابا".  موقعی که داشتی مینوشتی با صدای کشیده میخوندی بااااااا بااااااا، وقتی هم بهت میگم چی نوشتی میخونی "بابا". البته فقط خودت بلدی دست خطتو بخونی! رمزیه! (پ.ن: پشت برگه ی ترجمه من ! )     وقتی برای اولین بار در تاریخ 91/4/6 موفق شدی از فایل پلاستیکی آشپزخونه بالا بری تا به مایع ظرفشویی برسی!     اولین نقاشی روی صورت خودت! (با مداد ابروی من!) رضایت مندی از نتیجه کار!     اولین بُرجهای ساخت دست خودت!      اولین عینک آفتابیت!  البته فقط در حد گرفتن  1  عکس تحملشو ...
8 تير 1391

سفرنامه شیراز!

 رفتیم شیراز و برگشتیم جاتون خالی خیلی خوش گذشت... ما حافظیه،سعدیه، باغ ارم، تخت جمشید، آرامگاه کوروش، نارنجستان قوام، خانه زینت السلطنه و...  نرفتیم! راستش من همه ی اینارو چند بار رفته بودم و هدف ما از این سفر بیشتر دیدن خاله نوشین و دوستهای شیرازیمون بود. هوا هم اونقدر گرم بود که ترجیح میدادم کمتر "تو"رو بیرون ببرم که خدای نکرده مریض نشی. آشنایی ما با خونواده عمو سیاوش (در شیراز) برمیگرده به 40سال پیش! وقتی پدر جونت (پدرمن) و عموسیاوش توی دانشگاه رازی کرمانشاه با هم همکلاس و دوست میشن. و این ارتباط کم کم گسترده تر میشه و تا امروز ادامه پیدا میکنه.  البته ما مهمون خواهر عمو سیاوش (مهدخت جون، ع...
1 تير 1391
1